و ما برای عروج به آسمان آفریده شدیم دل با نگاه چشم تو تسخیر می شود چه کسی میگوید: که گرانی شده است؟ دوره ی ارزانیست! دل ربودن ارزان! دل شکستن ارزان! دوستی ارزان! دشمنیها ارزان! و شرافت ارزان! آبرو نیز شده، قیمت تکه نان! و دروغ از همه چیز ارزانتر. قیمت عشق چقدر کم شده است!!؟ کمتر از آب روان، و چه تخفیف بزرگی خورده، قیمت هر انسان!!؟ بغض بزرگترین نوع اعتراضه........... از نردبان ِ موهایت که پایین می آیم روش زندگی.... "معکوس" دختره از پسره پرسید من خوشگلم؟ گفت: نه…..گفت دوستم داری؟….گفت:نوچ…..گفت:اگه بمیرم برام گریه می كنی؟؟؟…..گفت:اصلا….دختره چشماش پر از اشك شد….هیچی نگفت….پسره بغلش كرد و گفت:تو خوشگل نیستی زیاترین هستی….تو رو دوست ندارم چون عاشقتم….اگه تو بمیری برات گریه نمیكنم چون من هم می میرم…..
نظرات شما عزیزان:
خدایا زمین گیر شدنم را مپسند...
حیف از آن صداقتی که بود و نیست.............آن همه نجابتی که بود و نیست
این شکوه سبز تو برای من............سایه حمایتی که بود و نیست
یک صدای خسته در گلوی نی............ناله شکایتی که بود و نیست
آن همه دو بیتی آن همه غزل............شرح بی نهایتی که بود و نیست
عشق اگر چه گاه جلوه می کند............عاشقی حکایتی که بود و نیست
دستهایت تکیه گاهم بود و نیست............عشق تو پشت و پناهم بود و نیست
حیف! آن وقتی که عاشق شد دلم............چیز سبزی در نگاهم بود و نیست
عشق این سرمایه بازار دل............آب این روی سیاهم بود و نیست
یاد آن ایام مشتاقی بخیر............عاشقی تنها گناهم بود و نیست.
اگه زندگیم در یه کاسه آب خلاصه می شد …
اونو بدرقه راهت می کردم
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است . . .
تا اراده ای هست ،راهی نیز هست
ما آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم
نه به هر قیمتی زندگی کنیم
هر کس چرای زندگی را یافت با هر چگونگی خواهد ساخت
جان در کمند موی تو زنجیر می شود
رویای بی نهایت افسانه های عشق
با عاشقانه های تو تعبیر می شود
افسون شب که بر تن دنیا نشسته است
در منظر طلوع تو تدبیر می شود
گاهی به نیش عقرب و گاهی به نوش عشق
گاهی دلت به سان دلم شیر می شود
گر می روی جوانی قلبم برای تو
دل در غم نبود شما پیر می شود
تنهاییم ترانه ی یک فصل زندگیست
این تن ز فصل زندگیش سیر می شود
با من بمان که این مَثَل از حق نوشته اند
"گاهی چه زود ثانیه ها دیر می شود"
اگر بشکنه دیگه اعتراض نیست التماسه....................
در حیاط خلوت ِ شانه هات ...
مهمانم کن به نوشیدن ِ یک فنجان
لبریز از شراب سرخ ِ لبت !
و راهی م کن
راه ِ زیادی نمانده
مقصد بعدی :
ایستگاه ِ اول ِ قلب ِ تو
دو قطره آب كه به هم نزديك شوند، تشكيل يك قطره بزرگتر ميدهند...
اما دوتكه سنگ هيچگاه با هم يكی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشيم،
فهم ديگران برايمان مشكل تر، و در نتيجه
امکان بزرگتر شدنمان نيز كاهش می یابد...
آب در عين نرمی و لطافت در مقايسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسيدن به هدف خود
لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولين مانع جدی می ايستد.
اما آب... راه خود را به سمت دريا می يابد.
در زندگی، معنای واقعی
سرسختی، استواری و مصمم بودن را،
در دل نرمی و گذشت بايد جستجو كرد.
گاهی لازم است كوتاه بيايی...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست
و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت ديگر بدوز که نبینی....
ولی با آگاهی و شناخت
وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
چرا همیشه از آیینه و نور بگوییم
گاهی هم از تاریکی و فولاد بگوییم
گاهی بجای ستودن عشق
آنرا محکوم کنیم
و مجازاتش
ببیند که به اسم او، چه ها نمی کنند؟
بگذاریم که دلش ز خیانت بشکند
گاهی هم صلح را بازداشت کنیم
و بفرستیم به میدان جنگ
بگذاریم که لمس کند وحشت مردن و خون سرخ و گرم!
گاهی از صداقت بازجویی کنیم
که تو کجا بودی وقتی که دروغ
دردلها پرسه می زد و ریا می فروخت؟
بیایید گاهی وفاداری را به دادگاه طلاق بفرستیم
و بیاندازیم وسوسه را بر جانش
و بگذاریم زُل زند چشمهای وقاحت بر چشمهایش
گاهی بر گلوی وحدت شمشیر تیز تفرقه گذاریم
بگذاریم بلرزد از وحشت تکه تکه شدن
بگذاریم که بکشد رنج اختیار
گاهی به عصمت گناه تزریق کنیم
بگذاریم تب کند ز لذت
بشناسد پشیمانی!
گاهی تعادل را ببریم بر سر پرتگاه افراط
بگذاریم
بریزد دلش ز ترس
و بلغزد تلو تلو خوران به درّه ی تفریط
گاه بِدَریم لباس محرمیت را ز شریعت
بگذاریم تا بچشد عریانی شرم
بگذاریم گاه روح جسدش را غسل دهد
و لمس کند سردی مرگ
گاه دُعا را ببریم به بخش سرطان
بگذاریم ببیند به چشم، درد و یأس
گاه سکوت را بیاندازیم در کندوی همهمه
بگذاریم
که کلافگی نیشش زند
نداند چکار کند؟
بدَوَد هر طرف ز مرهم درد
و گاه شعر را بیاندازیم در یک سلول با جفنگ
بگذاریم بیاموزد
ناهماهنگی و ناموزونی
و فراموش کند لحظه ای هر چه نظم
و حرف شاعرانه و همرنگ!
+نوشته
شده در چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:,;ساعت13:12;توسط علیf; |
|