ای رهگذر دریاهای تنهایی تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب دوش عقلم هوس وصل تو شیدا میکرد خسته ام... تو به من خندیدی
نظرات شما عزیزان:
به غرور ناشکافته ات سوگند
که چون نسیم
در ساحل نا آرام انتظارت
تا ابد وجود
در تنگنای سکوت و بی کسی
به یادت خواهم ماند
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
دلم آتشکده و دیده چو دریا میکرد
نقش رخسار تو پیرامون چشمم می گشت
صبرو هوش من دلسوخته یغما می کرد
شعله شوق تو هر لحظه درونم می سوخت
دود سودای توام قصد سویدا می کرد
نه کسی حال من سوخته دل می پرسید
نه کسی درد من خسته مداوا می کرد
پیش سلطان خیال تو مرا غم می کشت
خدمتش تن زده از دور تماشا می کرد
دست بر داشته تا وقت سحر خاطر من
از خدا دولت وصل تو تمنا می کرد
ديگر از دست خودم هم خسته ام
از سكوت, اين مرگ مبهم خسته ام
مرده هاگفتند مرگ آسايش است
من ولي حالا كه مردم خسته ام
آه؟برداريد از رويم نقاب
من دگر از اسم آدم خسته ام
از تمام حرف ها كه مي زنيد
از همين لفظ نخور غم خسته ام
اين كه بايد پيش چشمان شما
تا ابد محتاج باشم خسته ام
اين شما اين ذره هاي آخرم
من كه ديگر از خودم هم خسته ام ...
و نمیدانستی
آنچه را که به تو من می گویم
هم از روی دل است
همه از حس عمیقی حکایت دارد ،که نسبت به تو در دل دارم
تو به من خندیدی
شاید این خنده ی تو
از آن سو باشد
که در آن حین ، که از عشق ، به تو میگفتم
لرزش دست و صدایم را نکردی احساس
اشک چشمم را ندیدی هرگز
عشق سرشار درونم را بنامیدی هوس
و مرا بد ذاتی ... شاید
آری ، تو به من خندیدی
کاش نمیگفتم و کاش ،
نمی خندیدی
+نوشته
شده در شنبه 18 تير 1390برچسب:,;ساعت14:25;توسط علیf; |
|